<$BlogRSDUrl$>

2009-05-31

هدف از این نوشته، توضیح تصمیم استراتژیک من برای رأی دادن به موسوی در مرحلهٔ اول است. به نظر خیلی از دوستان ریاضی یا کامپیوتر خوانده و/یا آشنا به قوانین ایران، این تصمیم عجیب است و حتی غلط، بالاخص که بین موسوی و کروبی، کروبی را ترجیح می‌دهم. شاید توضیح دلایلم کمک کند. در ایران انتخابات ریاست‌جمهوری تنها یک بار دومرحله‌ای شده است: چهار سال پیش، ۳ تیر ۱۳۸۴. (آن روز روز تعیین‌کننده‌ای در زندگی من هم بود، که می‌توانید دربارهٔ آن اینجا، اینجا، و اینجا بخوانید. آن روز من پای صندوق رأی بازرس داوطلب بودم، در صندوقی در مسجدی در جنوب شهر تهران و در حال شناختن هم‌وطنانم. هم‌وطنانی که به‌جای منطق با احساس تصمیم می‌گرفتند تا به جای «رفسنجانیِ پولدارِ دزد»، «احمدی‌نژادِ شکلِ خودِ مردم» را انتخاب کنند. آن روز من نه تقلبی دیدم، نه بویی از تقلب شنیدم. (امام جماعت مسجد قبلاً تلاشش را برای متقاعد کردن جوانان مسجدی برای رأی جمع کردن برای احمدی‌نژاد کرده بود، ولی هیچ دخالتی در روند انتخابات نداشت.) شاید حداکثر دو یا سه رأی در کل صندوق جابه‌جا شده باشد. یکی دو شب بعد با جمعی از دوستان نشستیم به بحث، و به این نتیجه رسیدیم که نیاز ما دموکراسی نیست، حقوق اقلیت‌هاست: که خود ما بودیم، که قبل از آن توهم داشتیم در اکثریتیم. این بماند.) سیستم دومرحله‌ای انتخابات ریاست جمهوری ایران، فریب‌دهنده است. به نظر می‌رسد که بهتر است در آن در دور اول انتخابات به بهترین/کم‌بدترین نامزد رأی داد و اگر دور دومی در کار بود، آنجا به نامزد بهتر/کم‌بدتر. به نظر می‌رسد در سیستم دومرحله‌ای نیازی نیست که انتخاب کردن کسی که اسمش را در صندوق می‌اندازیم بستگی به رفتار انتخاباتی دیگر رأی دهندگان داشته باشد. ولی این طور نیست. رأی دادن به نامزد مرجح‌تان، ممکن است باعث شود احتمال بردن نامزد ترجیح دومی‌تان کمتر شود. داده‌های آماری زیادی دربارهٔ مدل رفتاری رأی‌دهنده‌ها بین دو مرحله موجود نیست. من یادم می‌آید مطلبی از مصطفی تاج‌زاده خواندم، شاید در هفته‌نامهٔ شهروند امروز یا در سایت امروز، که آورده بود بیشتر کسانی که در مرحلهٔ اول به معین رأی داده بودند، در مرحلهٔ دوم به احمدی‌نژاد رأی داده بودند تا رفسنجانی. این آمار (که با مشاهدهٔ من پای صندوق سازگار است) مدل‌های سادهٔ ما را به هم می‌ریزد. در مدل‌های ذهنی‌مان، معمولاً چند فرض می‌کنیم که به نظر من هیچ کدام درست نیست. ۱) رأی‌دهندگان تشخیص می‌دهند بعد رأی می‌دهند (من کسانی را دیدم که عصر آمده بودند دوباره رأی بدهند برای تغییر رأی صبح‌شان). ۲) رأی‌دهندگان بر اساس عقل رأی می‌دهند نه احساس. (اکثر کسانی که آن روز هم‌صحبتشان شدم، از جمله ناظران شورای نگهبان، می‌گفتند که احمدی‌نژاد به دلشان بیشتر می‌نشیند، هر چند دلایل من برای رأی دادن به رفسنجانی را عقلانی‌تر می‌دانستند.) ۳) رأی‌دهندگان در مورد رأی‌شان شفاف عمل می‌کنند (یکی از دوستان خوش‌پوش‌ام را بعد از انتخابات به جرم نوع لباس گرفتند. بعد به من گفت که از رأی دادنش به احمدی‌نژاد پشیمان شده است. پرسیدم: مگه تو به احمدی‌نژاد رأی داده بودی؟! قبل از این به بسیاری از دوستانش نگفته بود.) ۴) بیشتر رأی‌دهندگان یا محافظه‌کار/اصول‌گرا هستند یا لیبرال/اصلاح‌طلب، یا هم‌زبان و هم‌سو با یکی از این دو. (این مثال نقض‌های فراوان دارد، از جمله آمار تاج‌زاده و نیز رأی‌های قومیتی که مثلاً آذربایجان‌ها را به مهرعلیزاده و مازندران را به لاریجانی می‌دهد. مشکل اکثر ما این است که با روزنامه‌ها و سایت‌های اصلاح‌طلبانه بزرگ شده‌ایم و دوران جوانی خود را در نیمهٔ شمالی تهران گذرانده‌ایم، که با این مدل نسبتاً سازگار است.) در مدل‌هایمان، معمولاً یک چیز دیگر را هم فرض می‌کنیم. فرض می‌کنیم که رأی‌دهندگان در ذهنشان ترتیب ترجیحی برای کاندیداها دارند و آن ترتیب را برای دور دوم هم نگه می‌دارند. به عبارت دیگر، مثلاً در ذهنشان مرتب کرده‌اند که «الف، ب، ج، د» پس در دور اول به «الف» رأی می‌دهم. بعد اگر مثلاً «ب» و «د» به دور دوم رفتند، به «ب» رأی می‌دهم. این مدل شاید قابل مقایسه با چیزی باشد که ما کامپیوترچی‌ها به آن می‌گوییم «الگوریتم حریصانه» (پیوند فارسی، پیوند انگلیسی). باور من این است که ممکن است بسیاری از مردم بر اساس این مدل رفتار کنند، ولی خیلی‌ها هم به دلایل مختلف (از جمله پیرو بودن یا دمدمی‌مزاج بودن) این طور نیستند. من معمولاً بر اساس این مدل رأی می‌دادم، ولی این بار، می‌خواهم آگاهانه این رفتار را تغییر دهم. یعنی با وجودی که ترجیح من «کروبی، موسوی، رضایی، احمدی‌نژاد» است، در دور اول می‌خواهم به موسوی رأی بدهم و فقط در مرحلهٔ دوم از روی این فهرست تصمیم خواهیم گرفت. حدس من این است که اکثر خوانندگان این نوشته از رأی دادن در این انتخابات هدف اصلی مشخصی دارند: این که احمدی‌نژاد دیگر رئیس‌جمهور ایران نباشد. هدف‌های فرعی دیگری هم شنیده‌ام که اکثرشان برای من دوست‌داشتنی است: «می‌خواهم بهترین/کم‌بدترین نامزد، رئیس‌جمهور شود»، «می‌خواهم به هر کس که برندهٔ انتخاب شد نشان دهم که درخواست‌های مدنی من چیست»، «می‌خواهم از حق رأی دادنم استفاده کنم و صدایم شنیده شود»، و خیلی هدف عزیز دیگر. من بین این نامزدها، کروبی را ترجیح می‌دهم و ترجیح می‌دهم او رئیس‌جمهور شود. اگر هم رأی کافی نیاورد، دوست دارم موسوی و دیگران بدانند که برنامه و تیم کروبی برنامه و تیم مطلوب من است و دوست دارم رأی‌ام را به کسی که ترجیحش می‌دهم بدهم. ولی! حقیقت این که در جاهایی، هدف اصلی در تضاد با هدف‌های فرعی است. مثلاً اگر من در دور اول به کروبی رأی بدهم، ممکن است رأی من (و امثال من) سبب شود احمدی‌نژاد برای چهار سال دیگر رئیس‌جمهور ایران بماند. این اتفاق برای من قابل قبول نیست. اولویت اصلی من، انتخاب شدن هر کسی غیر از احمدی‌نژاد است. ما کامپیوترچی‌ها، وقتی الگوریتم تحلیل می‌کنیم، معمولاً حالت متوسط و بدترین حالت الگوریتم را بررسی می‌کنیم. مثلاً وقتی کسی الگوریتمی برای مرتب کردن یک فهرست ارائه می‌کند، حساب می‌کنیم و می‌گوییم به طور متوسط این الگوریتم این قدر از منابع کامپیوتر را مصرف می‌کند، ولی در بدترین شرایط این قدر. در بعضی موارد این بدترین حالت این قدر بد است که از خیر الگوریتمی که حالت متوسط خوبی دارد می‌گذریم که نکند خدای نکرده گیر بدترین حالت بیافتیم. در این انتخابات، اگر من به کروبی رأی بدهم، احتمال رئیس‌جمهور شدن کروبی را بیشتر می‌کنم (حالت متوسط). اما در بدترین حالت، رأی من ممکن است موسوی را از رئیس‌جمهور شدن باز دارد و منجر به انتخاب مجدد احمدی‌نژاد شود. می‌پرسید چطور؟ (بخشی از این حالت‌گیری را مدیون دوستان عزیزم محمد مهدیان و آرش اسدپور هستم، ولی نتیجه‌گیری‌ام لزوماً مورد توافق این عزیزان نیست.) فرض کنید من در دور اول به کروبی رأی بدهم. دو حالت ناجوری که ممکن است پیش بیاید این است: ۱) رأی من (و امثال من) باعث شود کروبی و احمدی‌نژاد به مرحلهٔ دوم بروند و در مرحلهٔ دوم احمدی‌نژاد کروبی را شکست دهد. ۲) رأی من (و امثال من) باعث شود که به جای این که موسوی در مرحلهٔ اول مستقیماً انتخاب شود به همراه احمدی‌نژاد به مرحلهٔ دوم برود و در آنجا از او شکست بخورد. حالت اول: رأی من (و امثال من) باعث شود کروبی و احمدی‌نژاد به مرحلهٔ دوم بروند و در مرحلهٔ دوم احمدی‌نژاد کروبی را شکست دهد. این حالت بررسی می‌کند که شانس احمدی‌نژاد در بردن مرحلهٔ دوم انتخابات در برابر کروبی بیشتر است یا موسوی. بسیاری باور دارند که شانس بردن احمدی‌نژاد در برابر کروبی بیشتر است. بعضی از دلایل این قضیه این‌هاست: الف) کروبی معمم است ولی موسوی نیست: بعضی از مردم بین دو کاندیدای معمم و مکلا کاندیدای مکلا را ترجیح می‌دهند («رأی زواره‌ای»). ب) موسوی سید است ولی کروبی و احمدی‌نژاد هیچ یک سید نیستند: بعضی از مردم احترام خاصی برای سیدها قائلند و احساس خوبی نسبت به سیدها دارند («درود بر سه سید فاطمی/خمینی و خامنه‌ای، خاتمی»). ج) حافظهٔ مردم ایران کروبی را بیشتر به یاد دارد تا موسوی. کروبی تمام سی سال گذشته را در صحنهٔ سیاست بوده است (شاید منهای قسمتی از چهار سال گذشته)، ولی موسوی حداقل بیست سال دور از قدرت بوده است. از این نظر، موسوی در ذهن بسیاری از مردم به خودشان نزدیک‌تر است و از «رژیم» دورتر. د) موسوی خوش‌صحبت‌تر از کروبی است: این مسئله باعث می‌شود برای بسیار از رأی‌دهندگان موسوی جذاب‌تر از احمدی‌نژاد جلوه کند، ولی کروبی را راحت می‌شود به مسخره گرفت. ه‍) دموگرافیک رأی‌دهندگان قومی به موسوی بزرگتر از دموگرافیک رأی‌دهندگان قومی به کروبی است: ترک‌ها بزرگترین اقلیت زبانی ایران هستند. وقتی بین آن هفت نامزد، بیشتر رأی‌دهندگان آذربایجان به مهرعلیزاده رأی دادند، رأی‌شان در دور دوم هم برای موسوی باقی می‌ماند ولی برای کروبی باید به دست آید. و) آوردن رأی‌دهندگان به کروبی به سمت موسوی آسان‌تر به نظر می‌رسد تا آوردن رأی‌دهندگان موسوی به سمت کروبی. این فرض بر این اساس است که تبدیل این طیف از رأی‌دهندگان موسوی به سمت کروبی سخت است: از جمله سوسول/قرطی‌ها، اصول‌گرایان مخالف احمدی‌نژاد (مثل ناطق نوری)، و مخالفان آخوندها («رأی معینی‌ها به احمدی‌نژاد»). ولی آوردن بسیاری از رأی‌دهندگان کروبی به سمت موسوی آسان است. این مسئله با حرف جمیله کدیور در نشست بی‌بی‌سی که در آن گفت طرفداران موسوی و کروبی هم‌پوشانی زیادی ندارند، تأیید می‌شود (هر چند حرف کدیور به این معنی هم می‌تواند تفسیر شود که در دور دوم خدا کریم است، ما اصلاً نمی‌دانیم چه می‌شود.) به طور خلاصه، به نظر می‌رسد دموگرافیک کسانی که هم کروبی و هم احمدی‌نژاد را به موسوی ترجیح می‌دهند (یعنی رأی کروبی مرحلهٔ اول‌شان در مرحلهٔ دوم به احمدی‌نژاد می‌رسد: عمدتاً مخاطبان تبلیغات پوپولیستی) کوچکتر است از دموگرافیک کسانی که هم موسوی و هم احمدی‌نژاد را به کروبی ترجیح می‌دهند (که طیف‌های متنوعی در آن هستند). همچنین باید توجه کرد که در انتخابات‌های دومرحله‌ای ایران (از جمله مجلس)، معمولاً تعداد رأی‌دهندگان دور دوم کمتر از رأی‌دهندگان دور اول است (تحلیل تأثیر این کاهش به عهدهٔ خود شما). حالت دوم: رأی من (و امثال من) باعث شود که به جای این که موسوی در مرحلهٔ اول مستقیماً انتخاب شود، به همراه احمدی‌نژاد به مرحلهٔ دوم برود و در آنجا از او شکست بخورد. این حالت احتمال کمتری دارد ولی باز هم محتمل و خطرناک است. فرض کنید ترتیب حدودی رأی‌ها در دور اول «موسوی، احمدی‌نژاد، کروبی، رضایی» باشد. اگر من و امثال من در مرحلهٔ اول به موسوی رأی بدهیم، ممکن است رأی کافی برای انتخاب شدن در همان مرحلهٔ اول را به دست بیاورد. ولی اگر به کروبی رأی بدهیم، ممکن است کمکی به رفتن کروبی به مرحلهٔ دوم نکنیم ولی ترتیب رأی‌ها را هم دست نزنیم. عملاً فقط باعث شویم موسوی به جای این که در دور اول انتخاب شود با احمدی‌نژاد به دور دوم برود. در صورتی که طرح ۷۰٬۰۰۰ تومانی کروبی تا زمان انتخابات تأثیرش را در عامهٔ مردم گذاشته باشد، این رأی‌دهندگان احتمالاً احمدی‌نژاد «روستایتان را آسفالت می‌کنم» را به موسوی «قولی نمی‌توانم بدهم» ترجیح خواهند داد. در آخر این که بعضی از فرض‌هایم ممکن است درست نباشد، مثلاً ممکن است اکثریت رأی‌دهندگان ایرانی آخوند را به غیر آخوند ترجیح بدهند و در نتیجه اصلاً کروبی در همان دور اول انتخاب شود. ولی گمان می‌کنم اگر با نیمی از فرض‌های من هم موافق باشید به همین نتیجه می‌توانید برسید. در هر دوی این حالت‌ها، من تلاش کردم نشان دهم رأی من به کروبی در دور اول، ممکن است احتمال بردن احمدی‌نژاد در انتخابات بیشتر کند. چون به هیچ‌وجه حاضر نیستم افسوس این قضیه را بخورم، در دور اول به موسوی رأی می‌دهم و به شما هم توصیه می‌کنم اگر هدف اصلی‌تان برداشتن احمدی‌نژاد از قدرت است چنین کنید. اما اگر موسوی و کروبی به مرحلهٔ دوم بروند (که بعضی می‌گویند محتمل است)، به احتمال زیاد در آن مرحله به کروبی رأی خواهم داد. به شما توصیه می‌کنم در آن صورت در مرحلهٔ دوم به نامزدی که ترجیح می‌دهید رئیس‌جمهور شود رأی دهید. [نکته: من سعی می‌کنم اشکالاتی را که در نوشته‌ام پیدا می‌کنم تصحیح کنم. این رسم اکثر وب‌لاگ‌ها نیست، ولی شما ببخشید. ترجیح می‌دهم نوشته‌ام درست باشد تا این که همهٔ کامنت‌ها معنی‌دار باشند.]

2005-10-10

ادبیات سیاسی یا جنسی؟ گویا آقای علی‌آبادی، رئیس جدید تربیت بدنی، جایی گفته: «برنامه‌های ورزشی بانوان چندان طولانی نباشد تا مشکلات شرعی برای شوهر آنان به وجود بیاید.» راست و دروغش گردن گوینده، ولی جداً حیا و اینها هم خوب چیزیه. چرا به همه چی جنسی نگاه می‌کنن این ایرانی جماعت؟

به نظر صادق هدایت مذهبی‌ترها معمولاً جنسی‌تر هم فکر می‌کنن. ولی من فکر می‌کنم این بیشتر نگاه سنتی ایرانیه. حتی نسل دومیای مهاجر هم دارن این نگاه جنسی رو. کدوم جماعت دیگه‌ای تو دنیا این همه فحش خواهر و مادر نثار هم می‌کنن آخه؟

2005-07-04

این آقای عبدالکریم لاهیجی فرموده‌اند که: «اما ما مدافعان حقوق بشر، در انتظار فرصت هستيم که کساني را که طي سال هاي گذشته دستشان به خون بيگناهي آلوده شده و يا در صدور دستور قتل و آدم ربايي و شکنجه شرکت داشته اند، شناسايي کنيم و چنانچه در خارج از ايران ولو براي چند روز به سر مي برند به مراجع قضايي کشورهايي که اصل صلاحيت جهاني را پذيرفته اند، معرفي نماييم و محاکمه هايي از نوع محاکمه سروان الي اولد داه طي ماهها و سالهاي آينده براي شکنجه گران، آدم ربايان و آدمکشان در دادگاهي خارج از ايران تحقق يابند.»

من بعید می‌دونم کسایی که آقای لاهیجی می‌خوان به این راحتی گیرشون بیافتن، ولی یه ایده‌ی خیلی خوب اینه که از دم دستیاشون شروع کنن. من اصولاً زیاد راجع به «بنی‌صدر» نمی‌دونم که اونم جنایت کرده یا نه، ولی فکر کنم کارای مجاهدین خلق اصولاً تو هر دادگاه عاقلی جنایت محسوب می‌شه، که گویا به اعضای خودشون هم رحم چندانی نداشته‌ن. خوب حالا اونیایی که آقای لاهیجی منظورشونه شاید نخواستن بیان اون طرفا، ولی مجاهدین خلق که تو اروپا پلاس‌ن. تازه قراره به امریکا هم تو جنگ با ایران کمک کنن....

مستقلاً یه فایده‌ی دیگه‌ای هم که پیگیری وضع مجاهدین خلق داره، اینه که حکومت ایران اعتماد پیدا می‌کنه که این ادعای حقوق بشری جدیه و فقط کوبیدن حکومت ایران نیست. حتی ممکنه تو جمع کردن مدرک کمک هم بکنن. خلاصه لطفاً نقدو بچسبین.

2005-06-15

مثل این که جداً حمیدرضا جلایی‌پور از کسی غیر از طرفداران معین پول گرفته که برای معین تبلیغ کنه. در وسط سخنان گهربارشان، می‌فرمایند: «پانکی‌ها قدیمی‌تر از هیپی‌ها هستند و به هواداران مایکل جكسون گفته می‌شوند كه جور دیگری حرف می‌زنند و لباس می‌پوشند و رفتار می‌كنند.» فاتحة مع الصلوات! در یک جمله این همه بی‌سوادی؟

2005-05-11

یه متن خیلی درست و حسابی که مو لا درزش نمیره از مهرانگیز کار. اصلاً فکر نمی‌کردم بشه این قد دقیق برای آینده‌ی نه دور و نه نزدیک طرح داد.

تکمله: قاعدتاً خوب آدم هیجان زده هم می‌شه. این متن شب انتخابات این قدرا هم توپ نیست. باید بعد یک ماه دوباره خوندش، دید چی میگه جداً.

2005-04-01

یاسر کراچیان: «حالا شما بیا و بگو تا اصلاح‌طلبان عذرخواهی نکنند رای نمی‌دهی. رای ندهی اول تو چشم خودت می‌رود. من که نمی‌گویم به خاطر عمه‌ام بروی رای بدهی. برای خودت و آینده‌ی پیش روی خودت بهتر است که رای بدهی!»

جانا سخن از زبان ما می‌گویی...

2005-02-16

آیدین نصیری لطف کرد مشکل CSSمو برطرف کرد. دیگه لینکای سمت راست نباید مشکل داشته باشند.

کشف روز هم وبلاگ برادر مبارز امید نقشینه ارجمنده: کلاهبرداری زنجیره‌ای.

2005-01-22

دو سه روز گذشته حسابی خوش گذشت. اول روز پنجشنبه‌ای بود که رفتیم اولین سمینار اسکولینوکس رو راه انداختیم. بچه‌ها از فیلم Revolution OS خیلی استقبال کردن.

بعد دیروز بود که با الناز و فرزانه رفتیم رالی. فرزانه راننده بود، الناز راهیاب بود، منم اون عقب براشون «زمان مطلوب» جمع و تفریق می‌کردم و مسافتای واقعی رو به مسافتای کیلومترشمار خراب ماشین فرزانه تبدیل می‌کردم. اصل هیجان بود، منتها آخرش حسابی حالمونو گرفتن. خیر سرشون نکته انحرافی‌هاشون جداً به درد خودشون می‌خوره. یه جای نقشه یه چیزی نوشته بودن تو مایه‌های این که «این جا ۱۵ دقیقه استراحت نکنین» که قاعدتاً تو اون عجله و هیجان ما خوندیم «استراحت کنین». ولی با وجود این که بار اولمون بود، پوز کلی کسایی که حتی رتبه داشتن رو احتمالاً زده‌یم. از جمله محسن عمرانی که مث این که یه بار نهم شده‌ن، و البته سارا خلعت‌بری که معلممون بود (البته این حساب نیست، چون غزل که راهیاب سارا بود و تازه باید جمع و تفریق‌ها رو هم می‌کرد، حالش وسط مسابقه بد شده بود و برای مدتی سارا یه‌نفره کار سه نفر ما رو می‌کرده). حالا ببینیم نتیجه‌ی واقعی‌ش کی در میاد... دیشب تا نشِستم یه spreadsheet ننوشتم واسه کارایی که تو مسابقه می‌کردم، نتونستم بخوابم. الناز هم هنوز تو حال و هوای رالیه‌س.

نتیجه‌ی همه‌ش این شد که من کلی خوابیدم و باز باید از خونه کار کنم. فن‌کوئلمون خراب شده و زنگ زدم تعمیرکاره بیاد، چیزی هم نخوردم زیاد، هر چند میلی هم ندارم. مدتیه خوراکی مطلوبم شده شیر با شکلات.

2004-11-16

نیکولاس کریستف، نویسنده‌ی نیویورک تایمز، یه کار صوتی تصویری کرده راجع به سفرش به ایران، از جمله یه مصاحبه‌ی کوتاه با منتظری که برای من خنده‌دار بود. یه جایی تو اواخر گزارش، طرف اشکمو در آورد، که رفتم شعرشو پیدا کردم. ولی التماساً قبل از این که به اون جاش نرسیدین، این شعره رو نبینین.

2004-11-13

You are Slackware Linux. You are the brightest among your peers, but are often mistaken as insane.  Your elegant solutions to problems often take a little longer, but require much less effort to complete.
شما کدوم سیستم عاملین؟


2004-10-30

You are .cgi Your life seems a bit too scripted, and sometimes you are exploited.  Still a  workhorse though.
شما کدوم پسوندین؟

2004-10-06

وایپو اساساً عوض شد. اینو بخونین تا باور کنین.

خیلی کیف کردم.

2004-09-15

این قضیه‌ی لینوکس فارسی داره حسابی خسته کننده می‌شه. شیطونه تا حالا هزار بار گفته بی‌خیالش شیم، محدودیت منابع مالی شرکت نذاشته.

بدین وسیله خلاصه من اعلام می‌کنم که هر کس علاقه‌منده به یه سیستم فارسی مرتب و خوش‌دست، شرکت فارسی‌وب از هرگونه پیشنهاد مالی یا وقتی استقبال می‌کنه. به عبارت دیگه، اگه کسی می‌شناسید که پولی داره و زبون فارسی رو روی کامپیوتر دوس داره، یا اگر علاقه دارین به کار سنگین و وقت‌گیر (ولی حسابی آموزنده) در زمینه‌های مربوط به فارسی (و اخیراً حتی ترکی)، با من تماس بگیرین. ای‌میلم roozbehه، تو gmail.

2004-08-04

این پان‌ترکیست‌ها دیگه دارن عصبانیم می‌کنن. دیگه راجع به چیزهای خیلی واضح و امروزی دیگه چرا دروغ می‌گن؟ این یارو چهرگانی (که امیدی به درستی معرفی‌ش هم نیست، چون بعید می‌دونم بهش سمت «وزیر» پیشنهاد داده باشن) تو یه مقاله‌ش نوشته که یونسکو سال ۱۹۹۹ رو سال «Dede Gordud» اعلام کرده (صفحه‌ی ۳). این شما و این هم سایت یونسکو. بگردین ببینین اصلاً یونسکو برای سال‌ها اسم می‌ذاره یا نه.

اما قضیه چی بوده؟ سال ۱۹۹۸ (و نه ۱۹۹۹)، یونسکو مراسم ۱۳۰۰مین سالگرد کتاب رو، به همراه ، جزو مناسبت‌های مهم سال که توشون شرکت می‌کنه آورده. به همراه حدود ۱۷-۱۸ تا مراسم دیگه، از جمله چیزهای عجیب و غریبی مثل ۱۰۰۰مین سال مرگ «ابوالوفا محمد بن یحیی بوزجانی» و ۶۰۰مین سالگرد مرگ «ملا محمد باقر مجلسی». اگر نمی‌دونین این دو نفر کی‌ان، غلط کردین. اینا شخصیت‌های فرهنگی ایرانن! باور ندارین، برین صفحه‌ی ۶۶ پی‌دی‌اف یا ۴۹ شماره صفحه‌دار مصوبات صد و پنجاه و دومین جلسه‌ی هیئت اجرایی یونسکو، مورخ اکتبر ۱۹۹۷.

2004-08-01

یه آقایی به اسم عباس احمدی روی گویا نوشته که «زیبا یک واژه ی پارسی و سکولار است». تا اونجا که من یادم میاد، پارس‌ها، بالاخص ساسانیا، سکولار که نبودن هیچ، کلی هم حکومتشون مذهبی (زرتشتی) بوده. و شایعه‌ای هم هست که اصلاً منبع اصلی چادر اینها (ایران) بوده‌ن، و عربها اصلاً چادر و چاقچولی نبوده‌ن. نذاریم نفرت از بعضی قرائت‌های اسلام منجر بشه به چیزهای احمقانه‌ای مثل نفرت از عرب‌ها، یا پرستش حکومت‌های اساساً دیکتاتوری و نالایق و مذهبی‌ای مثل ساسانیا. کورش‌و می‌گن آدم بوده، ولی اون‌ام راست و دروغش گردن گوینده‌ها. معنی حکومت ۲۵۰۰ سال پیش با الان خیلی فرق داشت.

ابراهیم نبوی ادعا می‌کرد اکثر مردم ایران غیرمذهبی‌ان. واقعاً این طوره؟ من یه ذره مشکوکم. عوام که بعضاً دارن مذهبی‌تر هم می‌شن آخه!

2004-07-13

باریتو خوردن در تهران

کتاب آذر نفیسی، «لولیتا خواندن در تهران» از نظر حسی حرف نداره. درباره‌ی بدبختایی مث ما که بی این که بخوان سیاسی می‌شن، یا تمام تلاششون رو می‌کنن که به مسائل شخصی سیاسی نگاه نکنن و نمی‌تونن خوب و دقیق و راحت و تمیز و حسی نوشته. یه مقدار مشکل factی داره طبق معمول همه چیز البته، مثلاً گفته خامنه‌ای رو شورای نگهبان انتخاب کرد، در مورد مجلس خبرگان گویا خبر نداشته از بس بنده خدا غیرسیاسی بوده. خوندنش اکیداً توصیه می‌شه.

2004-07-05

نروژ هم رفتیم و برگشتیم. خیلی گرون بود، ولی به تجربه‌ی شخصی‌ش می‌ارزید. خوش گذشت و خیلی چیزا هم یاد گرفتم.

2004-06-24

من چند روز پیش داشتم نقاشی رنگ می‌کردم. که کجاهای دنیا رفته‌م (قرمز) و کجاها قراره برم (آبی). حاصل کار این شد:

جاهایی که من بوده‌ام یا قراره برم

2004-06-19

حدود ۶ ماه از زلزله‌ی بم گذشته. ما پنج‌شنبه به‌خاطر یه کنفرانس لینوکس کرمان بودیم، یه سر هم به بم زدیم. خرابه‌ی بزرگی بود از آدمای ناامید و چادرهایی که کنار جوبای پر از لجن درست شده بودند. شهر پر از شایعه بود، که آزمایش اتمی «آخوندا» بوده (اثباتاش مسخره بودن)، پر از ناامیدی بود، که دیگه اینجا شهر نمی‌شه، و پر از بیکاری: بیکارا یا منقلی بودن، یا گردی، یا دیگه بهتریناشون تو کار عبادت و آویزون خدا شدن بودن. گویا الکل هم رسمه.

من نمی‌فهمم تو شهری که جووناش بیکارن چرا باید کارگر بلوچ بیاد کار ساختمونی کنه براشون. ناامیدی با تنبلی همراه شده. ما تقریباً جای شیکی شب رو موندیم. از معدود خونه‌هایی بود که «حصار» داشت، یعنی یه دیوار از آجرهای روی هم چیده که محدوده‌ی خونه رو مشخص می‌کرد. آب لوله کشی نداشت، تلفن نداشت، مساحت سقف‌دار و قابل نشستن خونه هم حدود ۲۴ متر بود، که چهارپنج نفر توش زندگی می‌کردن.

تو حیاط خوابیدیم همه قاعدتاً. هنوز پس‌لرزه‌ها هستن، و دیروزش هم دوسه‌تا زلزله اومده بود. صاب‌خونه گفت متأسفانه اسلحه‌ی گرم نداره. یه تبر گذاشته بود کنار سرش، یه بیل هم زیر پاش. بچه‌ی دوساله‌شو تو زلزله از دست داده بود و اوضاع روحیش هنوز خوب نبود، راننده تاکسی بود قبل از زلزله،‌ و تصادفاً روزی که ما اونجا بودیم اولین روزی بود که باز داشت می‌رفت سر کارش. یه جورایی خونه‌ش به نظرش قابل زندگی می‌رسید دیگه. زنش رو که معلم بوده (و فامیل الناز اینا)، بنیاد دانش و هنر استخدام کرده بود که تو کارگاه نقاشی و موسیقی‌شون کار کنه. (کسی اگه می‌خواد تو آموزش کامپیوتر یا نقاشی یا موسیقی داوطلب شه برای بم، به ما خبر بده.)

بیشتر مردم هنوز تو چادر بودن. با بهداشت افتضاح. پر از خاک و کنار جوبای پر از لجن.

می‌ترسم از اون روزی که این بلا سر تهران بیاد. یه کشور می‌میره.

2004-06-01

«تأخیر بر خطا ترجیح دارد.» -توماس جفرسون

2004-05-12

دیروز الناز از امید علمدار خیلی محترمانه پرسید «چقدر طول می‌کشه بفهمین بهتون گفتم از اینجا برین بیرون؟» و ایشون خیلی شیک جواب دادن «پنج تا ده دقیقه».

(این قاعدتاً یه یه ربعی بعد از این بود که ایشون اصلاً به پشمشون هم نگرفته بودن حرف منو که اونجا که شما نشسته‌ین جای منه و کار واجب دارم و این حرفا.)