<$BlogRSDUrl$>

2002-11-25

تمام شبو رو مدارک کار می‌کردم. منتظرم دکتر تابش بیاد، امضا کنه، بکوبم برم سفارت ژاپن.
این سوال من هم هست. چرا؟

Here's a nice quote from the guy at Microsoft: Why doesn't the Persian community get the money together and get a font made?



مث خرس می‌خوابم. مهلت پروژه‌ی افغانستان هم داره می‌شه اوائل مارس. خدا پروژه لیسانسمو بیامرزه.

2002-11-23

تو درگیریای پروژه‌ی افغانستان و سنگ‌اندازیای یه شرکت محلی، کار طرف محلیه به کثافت کاری سر من کشید که این ایرانیه و ایرانیا و پاکستانیا بودن که ریدن به این مملکت که الان زن و بچه‌مون امنیت ندارن و از این حرفا. این دوست ایرلندی‌مون ازم دفاع کرده پشت پرده کلی گویا. حالا پای Yahoo! Messenger برام از یه emailش آورده:

One thing though:

I have known Roozbeh for a number of years via the Unicode list. He is an intelligent, enthusiastic young man who has served his country and culture quite diligently, and who has taken an interest in supporting other Arabic-script languages. His access to Afghan and Dari experts within Iran, his ability to travel to Afghanistan if necessary, his experience with ICU, and his expertise with Unicode make him an essential partner in the project which I have proposed and which the UNDP has approved. In any case, I am certain Roozbeh has no interest in "representing Afghanistan". He represents Iran at the WG2 meeting, as I represent Ireland.

I meant every word.



خلاصه کلی آخر شبی حال کردم. گویا همه‌شم آفتابه‌دزدی نبوده.
اینم نقل قول:

به نظر خودم، آن قسمت از خاطراتم که به درسدن (Dresden) مربوط می‌شود، بی‌فایده‌ی بی‌فایده است، اما در عین حال هیچ‌وقت وسوسه‌ی نوشتن دست از سرم بر نداشته است. وسوسه‌ی نوشتن درباره‌ی درسدن همیشه این شعر بند تنبانی معروف را به یاد من می‌اندازد:

جوانی بود از اهل ستانبول،
که با اسباب خود می‌گفت آن خل،
تمام ثروتم از کف ربودی،
تنم را این چنین داغان نمودی،
ولی جیشت نمی‌آید دگر تو.


این ترانه هم مدام به ذهنم می‌رسد:

اسم من هست همی یان یانسن،
می‌کنم کار کنون در ویسکانسن،
کار من باشد در چوب‌بری،
هرکه در شهر مرا می‌بیند، می پرسد:
اسم تو چیست پسر؟
و منم می‌گویم:
اسم من هست همی یان یانسن،
می‌کنم کار کنون در ویسکانسن...


اگر دلتان خواست میتوانید این شعر را الی‌الابد تکرار کنید.

ترجمه‌ی «سلاخ‌حانه‌ی شماره‌ی پنج» که عمری بود نبود، دراومده. خداس! از اون چیزاییه که بعد «کوی» کلی عوضم کرد. همون حوالی کوی خوندمش. پری به میلاد گفته بود بشماره ببینه چند تا میخ تو کتاب هست! جزئیات: ترجمه‌ی علی‌اصغر بهرامی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ دوم، ۱۳۸۱، ۱۵۰۰تومن. نقل قول بماند.
ونوس‌برگر تو میدون آرژانتین Fast food قابل‌خوردن داره. فقط برای جیب من یه ذره گرونه. (ولی دلیلی نداره آدم یه بار دلی از عزا در نیاره...)
ژاپنیا بنده‌خداها حق داشتن. انقدر بعضی از مدارکی که می‌خوان عجیب‌غریبه که نگو: از دعوت‌کننده‌ت ضمانت‌نامه می‌خوان، از کارفرمات گواهی اشتغال به کار به زبان انگلیسی با ذکر حقوق، کپی کارت شناسایی‌تو می‌خوان با ترجمه‌ی انگلیسی، و یه گواهی هم می‌خوان در جهت اثبات توانایی پرداخت هزینه‌ی اقامت تو ژاپن.
سفارت فخیمه‌ی ژاپن اطلاعات مربوط به ویزا گرفتنو تلفنی نمی‌گن، وب‌سایتم ندارن که بگه چی لازمه. فرمودند تشریف بیارین جلوی سفارت ببینین. فکر کنم تنها سفارت این‌جوری تو تهران باشن. حتی هند هم وب‌سایت داشت.
پیغام استاد RMS:

Date: Fri, 22 Nov 2002 16:00:57 -0500
From: Richard Stallman
To: roozbeh@sharif.edu, behdad@behdad.org
Cc: new-gnu@gnu.org

I hereby dub FreeBidi [sic] a GNU package.

Please don't forget to mention prominently in the README file and
other suitable documentation places that it is a GNU program.



2002-11-21

دعوت‌نامه‌ی ژاپن با فاکس رسید. منتها عمرا سفارتیا بتونن این characterای ریز و عجیب غریبو بعد از فیلتر فاکس بخونن. استانبولم داره مرتب می‌شه. هتل دوستاره، شبی اتاقی ۲۰ دلار.

2002-11-20

همرمان از «مایکروسافت» و «گنو» ای‌میل داشتیم امشب، هر دو با خبرای خوب. مال «مایکروسافت»و فروموده‌ند خصوصی نگه داریم، ولی مال «گنو»ش اینه که FriBidi رو به‌عنوان GNU Package قبول می‌کنن. خود استاد RMS دارن حال می‌دن بهمون. بهداد قبول کرد خرش بشم عوضش maintainer مشترک FriBidi باشیم!!!!!!

2002-11-19

خانم فصیحی اینجا بود، استاندارد کذایی‌مونو رو کاغذ آورده بود برامون. تازه آبان چاپش کردن. فک کنم خرداد یا تیر به موسسه استاندارد داده بودیمش. (اوخ! این «نصف»مون هنوز واو همزه‌دار نداره.)

توکیو اجباری شد. می‌شه احتمالا هشت تا سیزده دسامبر. برگشتش هنوز تو Waiting Listه. نشد میشه یازده دسامبر.
دیشب، Heal the World مایکل جکسون. هنوز کلی اشک هست. حتی یه ذره می‌لرزیدم. خوبه که هنوز یخ نزده‌م.

If you care enough
For the living
Make a little space
Make a better place...


2002-11-18

در راستای شخصیت مهم تاریخی بودن: هر بار که می‌بینم یه‌نفر ترجمه‌هه‌رو خونده و حال کرده، احساس لذت می‌کنم از این‌که «فرانی و زویی» رو دست میلاد رسوندم که بعد ترجمه‌ش کرد. احساس کار درستی. احساس فرهنگ‌سازی. سوت. کف. فلاش!
قرارداد افغانستان جور شد. ریدیف! دسامبر می‌رم ژاپن که کارای اولیه‌شو بکنم، بعدم دوتا سفر باید برم افغانستان. منهای خرج سفر، حدود ۸۰۰۰ یورو ته‌ش می‌مونه. خدا به پروژه‌ی لیسانسم رحم کنه...

2002-11-16

اریک ریموند (یا همون ESR) خودمون یه چیزی نوشته به اسم
Why We Fight — An Anti-Idiotarian Manifesto

خیلی قسمتاشو قبول دارم، ولی بنا به دلایل واضح (یا شخصی؟) با بعضی جاهایی که به ایران یا شخص عرفات مربوط می‌شه مشکل دارم. خلاصه دوست داشتم در یکی‌دو مورد کوچیک فقط یه‌ذره ملایمتر بود که بشه امضاش کرد. این قسمتش عالیه:

WE REJECT the idiotarianism of the Left — the moral blindness that refuses to recognize that free markets, individual liberty, and experimental science have made the West a fundamentally better place than any culture in which jihad, 'honor killings', and female genital mutilation are daily practices approved by a stultifying religion.



WE REJECT the idiotarianism of the Right — whether it manifests as head-in-the-sand isolationism or as a a Christian-chauvinist political agenda that echoes the religious absolutism of our enemies.



2002-11-10

احتمالا UNDP کمکمون کنه برای تحقیق اولیه در مورد «دری» و «پشتو». امیدوارم اونجا سردردایی‌و که با «گام‌الکترونیک» داشتیم نداشته باشیم. هنوز نمی‌دونم قراره با چه جور کسایی به‌عنوان متخصص سروکله بزنیم.
به لاله می‌گفتم وب‌لاگ نوشتن مثل باز کردن در اتاق خواب و قفل نکردن در خونه می‌مونه. لینک دادنم مث دادن آدرس هم‌چی خونه‌یی به روزنامه. حالا انگار که اساسا ملت دارن راجع به خصوصیات اخلاقی من رو وب‌لاگاشون بحث می‌کنن که عجب لجنیه، یا بچه‌ایه، یا خودباخته‌ای. یکی گفته بود تکنوکراتا همین‌ان دیگه. گیر ندین بهشون.

من اون لهجه‌ی کذایی رو به لهجه‌های دیگه‌ی اینگیلیسی ترجیع می‌دم. واقعا برام غیرقابل‌تحمله لهجه‌ی بریتانیایی. نمی‌فهمم چی می‌گن. فکر نمی‌کنم این خودباختگی باشه. لحن گفتنش‌ام، به نظرم یه لحن صادقانه‌س.

جالبه فحشم بدن. جالبه. دوس دارم بدونم راجع بهم چی فکر می‌کنن. ولی هر کاری کنم همون تکنوکراتی هستم که خیلیا فکر می‌کنن. شریفی‌ام، از اون بدتر بچه‌علامه‌حلی‌ام. نه روشن‌فکرم، نه از وقتی که فهمیدم روشن‌فکرا واقعا چه‌جورین، دوس دارم باشم. روش زندگی‌مم دوس دارم. روشن‌فکرای زیادی هستن که از دور دوسشون دارم، ولی احتمالا همه‌شون از نزدیک برام آزاردهنده‌ن. محسن و امید که بودن. hackerارو ترجیح می‌دم.

شاید من وب‌لاگو با دفتر خاطرات اشتباه گرفته‌م. جای خشنیه. مسلما سخته آدم این‌جا خودش باشه و لگدش نکنن. سعیمو می‌کنم ببینم می‌تونم، یا باید جمعش کنم.

2002-11-01

حسین درخشان بهم لینک داده! نمی‌دونه این روزبه پورنادر به اونی که نمی‌دونم فارسی‌وب و اینا ربط زیادی نداره. این خودمم، اون فقط آواز از دوره.
یادم رفت بنویسم. این یه وب‌لاگ شخصی‌یه، بیشتر یه دفترچه خاطراته واسه من. کسی واسه سخنان حکیمانه خوندن این‌جا نیاد. سه‌چار ساله ترک کرده‌م. برین سراغ همون وب‌لاگ امید.
چیزی که email امید نذاشت بنویسم. تیم بهدادینا بالاخره تو ACM اول شد. به اختتامیه نرسیدم، ولی چیزی که عجیب بود این بود که بهداد اونقدی خوشحال نبود. البته شاید خوشحالیا رو کرده بود تموم شده بود.

کاری که باید بکنم، راه انداختن کار ویزا ایناشونه. کاش چیزی از تو sent-mailام پاک نکرده باشم...
امید علمدار یه email بهم زده و رو وب‍لاگش‍ام گذاشته. منو به لجن کشیده. کاش نمی‍کشید. کاش دوست بودیم هنوز.

به‍نظرم هیچ چیزی که من بتونم تو یه email بنویسم نمی‍تونه لایق این قضیه باشه. نکنین این کارا رو.

حالم بده. کاش اعصابم آروم بود. نمی‍تونم بنویسم. شاید چیزی ندارم بنویسم. این چطوره: لعنت به من وقتی که فکر می‍کنم می‍تونم با آدمی که منو «دون» خودش میدونه کار کنم. لعنت به من وقتی همچی کسیو رفیق حساب می‌کنم.