<$BlogRSDUrl$>

2003-01-21

دو قسمت دیگه از ماجراهای مخملباف در کابل: ملاقات با رنج واقعی، و نمی‌توانیم افغانها را بیرون کنیم.
مخملباف در کابل، در چهار پرده: خاک غریب، پنج سال سلطه‌ی طالبان، آرزوی حذف خشونت، بازگشت به چوپانی.

2003-01-20

یه هفته‌ای استراحت لازم داشتم. تازه دارم گرم کار می‌شم. مایکل اورسون با ۲۰ یورو رفته لندن و برگشته. فحش می‌ده که کوشی پس...

2003-01-11

برق سه ثانیه یه بار می‌ره. دو بار برق وسط نوشتنم قطع شد. داشتم حکایت SMS مجانی افغانستانو تعریف می‌کردم. خب باشه، نمی‌نویسم!
I dream of rain
I dream of gardens in the desert sand
I wake in pain
I dream of love as time runs through my hand

I dream of fire
Those dreams are tied to a horse that will never tire
And in the flames
Her shadows play in the shape of a man's desire

This desert rose
Each of her veils, a secret promise
This desert flower
No sweet perfume ever tortured me more than this

And now she turns
This way she moves in the logic of all my dreams
This fire burns
I realize that nothing's as it seems

Sweet desert rose
This memory of Eden haunts us all
This desert flower, this rare perfurme
Is the sweet intoxication of the fall

سرده. امروز باید برگردم تهران، پولمم هنوز ندادن. از بیکاری دارم موزیک گوش می‌کنم. پول مهمون‌خونه‌هه شده ۳۵۰ دلار. شبی ۵۰ دلار. مسلما تو ژنف با این پول جای بهتری پیدا می‌کردم.
گلب‎الدبن حکمتیار (که تا زمان اومدن دولت کرزای تو ایران پناهنده بود) عملا با طالبان و القاعده ائتلاف کرده. رادیو هر چند وقت یه بار اعلامیه می‌خونه که هر گونه اطلاعی از اعضای حزب گلب‌الدین، باند القاعده، یا طالبان جنایت‌کار که منجر به دستگیری کسی بشه، تا ۲۵۰ دالر «و بلکه بیشتر» جایزه داره. که هم به نفع افغانستان متحده و بچه‎هاتان، هم به نفع خودتان. بعد مثلا یه آهنگ از لیلا فروهر می‌ذاره!
هنوز معلوم نیست چک بهم می‌دن یا پول نقد. خدا می‌دونه چک دلاریو چه جوری میشه تو تهران نقد کرد. من پولمو می‌خوام!

2003-01-10

رستوران چینی به‌راحتی آبجو سرو می‌کنه با غذا. یه بارم داره که چیزای دیگه‌ام داره. منتها خب حسابی گرونه. تقریبا لوکس‌ترین رستوران کابله. تو منوشون Spicy Pork هم داشتن، ولی به‌علت تقاضای زیاد تموم کرده بودن.
پول افغانی جدیدو غیررسمی می‌گن روپیه. به یاد زمانی که افغانی بی‌ارزش بوده چون همه‌ی رهبراشون افغانی چاپ می‌کردن و عملا روپیه‌ی پاکستان بوده که معامله‌های رسمی بهش انجام می‌شده.
تو کل افغانستان یه زن هم مسجد نمی‌ره. طالبان زن‌هایی رو که مسجد می‌رفتن با چوب می‌زدن. این سنت هنوز مونده، و هیچ کس جرات شکستنشو نداره.

تو کابل بی‌حجاب هم می‌بینی، هم خارجی هم افغانیایی که برگشته‌ن، چون خوشبختانه قانونی برای حجاب وجود نداره هنوز. ولی بیش از نصف زن‌های کابل هنوز برقع سر (یا بهتره بگم تن؟) می‌کنن. نگاه مردای سنتی همون نگاه قدیمه. این شاید تنها راه امنیت‌شون باشه...
امروز بالخره جمعه است و سعی می‌کنم بنویسم هر قدر وقت شه. اول یه خورده تاریخ شفاهی:

افغانستان حکومت شاهنشاهی داشته، ولی این که چه جوری این خرتوخر شده، یه ذره مفصله. تاریخی که من شنیدم از سال ۵۲ شروع می‌شه، یعنی از کودتای «داود خان» پسر کاکای (عموی) این ظاهرشاهی که اون موقع شاه بوده و اخیرا برگشت به افغانستان و اسمشو گذاشتن پدر ملت افغان. داود بعد از این که ظاهرشاهو می‌ذاره کنار، افغانستانو جمهوری و خودشو رئیس‌جمهور اعلام می‌کنه و شروع می‌کنه انواع اصلاحات و این حرفها. هر چند خودش انتخابی نبوده، ولی شروع می‌کنه فضا رو حاضر کردن برای یه دولت دموکراتیک. این که چقدر سر قدرت می‌مونده اگه مشکلی پیش نمی‌اومده رو خدا می‌دونه، ولی تحصیل‌کرده‌ترها هر چی خاطره‌ی خوب دارند از زمان داود دارند.

همین حدود، شوروی شروع می‌کنه نفوذ کردن تو ساختار حکومتی نفوذ دادن کسایی مثل توده‌ایای خودمون، بالخص رتبه‌های بالاتر. تا حدود سال ۵۶ و ۵۷ که دیگه داود متوجه می‌شه و شروع می‌کنه زندانی کردن سران این‌ها و بعد هم حکم اعدام‌شونو صادر می‌کنه. اردیبهشت ۵۷، روزی که قرار بوده ۵ نفر از کلفتاشون اعدام شن، باقی‌مونده‌ها که تو وزارت داخله و اردوی ملی (ارتش ملی) نفوذ داشتند، کنترل این‌ها رو به دست می‌گیرن و زندانی سیاسیا آزاد می‌شن و یکی از خودشونو می‌کنن رئیس‌جمهور دولت کمونیستی. این معروف می‌شه به «انقلاب ثور».

منتها این‌ها اساسا با هم مشکل پیدا می‌کنن و حزب‌بازیاشون بمونه، سر قدرت شخصی به جون هم می‌افتن (مثلا صدراعظم علیه رئیس‌جمهور کودتا می‌کرده). ظرف یکی دو سال سه چهار تا رئیس‌جمهور عوض می‌شه، که همه‌شونم هم کودتا بوده و نفر قبلیو از دم تیغ می‌گذرندوند!

سال ۵۸ «ببرک کارمل» که دیگه مستقیم با دولت شوروی بوده، به کمک نیروهای شوروی عملا افغانستانو اشغال می‌کنن. این می‌شه شروع اون سیل مهاجرت به ایران و پاکستان. مردم خارج کابل که یه ذره زیادی هم مسلمون بودن، از اسم کمونیست و خارجی نفرت داشته‌ند. هیچ خبر درست‌حسابی سیاسی‌ای هم که از اوضاع نداشتند، پس غیرت بعضی‌هاشونم کم‌کم گل می‌کنه.

امریکا که نگران منافعش بوده، و همسایه‌های دیگه، عمدتا پاکستان، شروع می‌کنن کمک کردن به مردمی که از بیل و تفنگ شکاری شروع کرده بودن حمله‌های گاه و بیگاه به سربازای حکومتی یا روس رو، و اسلحه و آموزش و ... کسایی که به اسم مجاهدین معروف می‌شن و احساس جهاد علیه کفر می‌کردند.

تا نزدیک اضمحلال شوروی، که شوروی دیگه نیروهاشو می‌کشه از کابل بیرون، این جهاد کذایی ادامه داشته. این میشه سال ۶۸. بعد نجیب‌الله، رئیس‌جمهور وقت افغانستان، با کمک نماینده‌ی سازمان ملل. تمام تلاششو برای صلح با مجاهدین می‌کنه که مثلا دولت مشترک تشکیل بدن، که لطفا خون‌ریزی نکنیم. مجاهدین که چندین نشست هم در پاکستان و ایران برگزار کرده بودند و حکومت خودشونو کامل چیده بودند به هیچ وجه قبول نمی‌کنن، و بالخره نجیب می‌گه قبول، من می‌رم کنار، شما بیاین بشینین سر جای من. خودش هم پناهنده می‌شه به مقر سازمان ملل.

سال ۷۱، مجاهدین که خودشان شش هفت دسته بودن وارد کابل می‌شن. منتها فقط عناوین حکومتی براشون کافی نبوده، سر کنترل نظامی کابل و شهرای اصلی دیگه بد دعوا می‌شه که کی کنترل شهرو داشته باشه. تصور کنین زمانیو مثلا که ربانی رئیس‌جمهوربوده و حکمتیار نخست‌وزیر، ولی حکمتیار کابلیو که دست ربانی بوده زیر راکت گرفته بوده...

فست فوروارد به طالبان. مردم حال می‌کنن کلی که اینا هم مسلمونن و هم قول صلح می‌دن. اوائل مشکل خاصی نداشتن و مردم هم کمک حسابی می‌کنن بهشون. سال ۷۵ طالبان کابلو می‌گیرن و نجیب رو اعدام می‌کنن و سفارت امریکا رو آتیش می‌زنن (آشنا نیست؟) و بعد بقیه‌ی افغانستان. شروع موج دوم مهاجرت، جوری که می‌گن هر کسی که می‌تونسته خارج از افغانستان نون بخوره هر روز، فرار می‌کنه. می‌مونن نظامیا و بدبخت‎ترینا.

بقیه‌ش تکراریه، ولی کسی که برام اینا تعریف می‌کرد می‌گفت حالا فهمیدی چرا می‌گم اگه انقلاب شما مثلا بیست سال شما رو عقب برده و حالا می‌گی که کم‌کم تازه دارین می‌رسین همون‌جاها، ما صد سال عقبیم؟ که نه راه‌آهنی که زمان داود داشتیم دیگه هست، نه کارخونه‌ای، نه ارتشی، یعنی چی؟ می‌دونی دو میلیون و نیم شهید یعنی چی؟ یعنی ۸۰ درصد خانواده‌های افغانی حداقل یه شهید دارن...

2003-01-07

دیشب کلی با مهمون‌خونه‌داره گپ زدم. خودشون به حرف زدن می‌گن گپ زدن، مثلا می‌گن: «گپ خوبیه»، یعنی حرف خوبیه. خیلی شاکی بود از پاکستانیا. می‌گف اونا نمی‌خوان ما پیشرفت کنیم، بالاخص کارخانه و راه‌آهن و امثالهم داشته باشیم، چون اقتصادشون نابود می‌شه. می‌گفت هرچی تو کابل پیدا می‌کنی پاکستانیه، دونه دونه صندلی و لیوان و تابلوی رو دیوارو نشون می‌داد می‌گفت این هم پاکستانیه، اون هم پاکستانیه. کلی رویا داشت درباره‌ی افغانستانی که می‌تونه تاجیکستان و ترکمنستان و ازبکستانو به هند و ایران و «دریای هند» وصل کنه. می‌گفت سنگ آهنایی که تو جاده‌ها افتاده بیش از ۵۰ درصد آهن داره، ولی هیچ کس نیست استخراجش کنه. می‌گفت برای خط آهن سراسری کابل هیچ‌چی نمی‌خواد وارد کنیم. فقط بانک جهانی وام باید بده که کارخونه‌های اولیه‌شو بزنیم. می‌گفت پاکستانی که بازار افغانستانو نداشته باشه یک روزه نابود می‌شه...


تا کسی برای من دل نسوزونده، بگم که اولا دیشب بعد اینکه «مهمان‌خانه»ایه فهمید ممکنه بخوام برم جای دیگه، یه بخاری برقی ناب بهم داد که یه حالت سشواری داره و جریان گرم ایجاد می‌کنه. بهترین خوابی بود که اخیرا کرده بودم!

دوما هم کلی پول قراره بهم بدن.
امیرحسین اسممو گذاشته «بن روزبه».
ناهار (یا بهتره بگم نان؟) رفتم رستورانت دلی دربار (Delhi Darbar).‫ ۱۱ دالر پول ناهار شد. مفصل. دل و عزا و این حرفا. نون سیر، چیکن ماسالا، بریانی. م‌م‌م...

برگشتنی یه پسره رو تو خیابون دیدم که پودر پاک و شوما و ... می‌فروخت. پشت ترافیک دستشو جلوی دود اگزوز یه تاکسیه گرفت که گرم شه. احساس خوبی نداشتم، بالخص که تازه یک لغت‌نامه‌ی چهارجلدی پشتو خریده بودم برای مایکل اورسون ۲۸۰۰ افغانی (۶۳ دالر).

سرده. باید باز کاپشنمو بپوشم.

2003-01-06

«د افغانستان بانک» اولین جایی بود که درست و حسابی تحویلمون نگرفتن. دیروز روند تبدیل افغانی قدیم به جدید تموم شده، و حامد کرزی اونجا بوده برای مراسم. خلاصه اونا هم خیلی خودشونو گرفتن برامون. قرار شد نامه‌ی رسمی بنویسیم سوالا رو مطرح کنیم. یارو می‌گفت: «این سوالا را خودت باید بتانی جواب بدی!»
دیشب رفتم یه ذره تنقلات خریدم. فروشگاهه به وضوح برای خارجیا بود. یه دونه آب پرتقال خالص یه لیتری، یه دونه ماءالشعیر لیمویی نیم لیتری، یه کیت‌کت، یه چیپس Pringles. شد ۲۹۰ افغانی، به عبارتی شیش و نیم دلار.

می‌ارزه؟

کابل. دفتر UNDP. هوا خیلی سرده. دیشب از سرما خوابم نمی‌برد. خدا بسته‌گان شما رو هم بیامرزه...

یک بشقاب و نیم «قابلی» خوردم. یه‌جور پلوخورشته با کشمش و گوشت درسته. خوابم میاد...

ولی هر کی نیاد کابل یه سر، از دست داده. توریستی توریستیه. اون ریل چرخانی که بارا رو باید بیاره اصلا برق نداره. تو کل فرودگاه یه تلفن عمومی یا یه بانک نیست. تمام فضا پر خاکه...

اینجا کابل، صدا و سیمای دولت اسلامی افغانستان.

2003-01-04

۱۵ دی‌ماه ۱۳۸۱، ساعت ۱۱:۳۰، پرواز شماره‌ی ۵۰۷۳ هواپیمائی ماهان، تهران-کابل.