<$BlogRSDUrl$>

2004-06-24

من چند روز پیش داشتم نقاشی رنگ می‌کردم. که کجاهای دنیا رفته‌م (قرمز) و کجاها قراره برم (آبی). حاصل کار این شد:

جاهایی که من بوده‌ام یا قراره برم

2004-06-19

حدود ۶ ماه از زلزله‌ی بم گذشته. ما پنج‌شنبه به‌خاطر یه کنفرانس لینوکس کرمان بودیم، یه سر هم به بم زدیم. خرابه‌ی بزرگی بود از آدمای ناامید و چادرهایی که کنار جوبای پر از لجن درست شده بودند. شهر پر از شایعه بود، که آزمایش اتمی «آخوندا» بوده (اثباتاش مسخره بودن)، پر از ناامیدی بود، که دیگه اینجا شهر نمی‌شه، و پر از بیکاری: بیکارا یا منقلی بودن، یا گردی، یا دیگه بهتریناشون تو کار عبادت و آویزون خدا شدن بودن. گویا الکل هم رسمه.

من نمی‌فهمم تو شهری که جووناش بیکارن چرا باید کارگر بلوچ بیاد کار ساختمونی کنه براشون. ناامیدی با تنبلی همراه شده. ما تقریباً جای شیکی شب رو موندیم. از معدود خونه‌هایی بود که «حصار» داشت، یعنی یه دیوار از آجرهای روی هم چیده که محدوده‌ی خونه رو مشخص می‌کرد. آب لوله کشی نداشت، تلفن نداشت، مساحت سقف‌دار و قابل نشستن خونه هم حدود ۲۴ متر بود، که چهارپنج نفر توش زندگی می‌کردن.

تو حیاط خوابیدیم همه قاعدتاً. هنوز پس‌لرزه‌ها هستن، و دیروزش هم دوسه‌تا زلزله اومده بود. صاب‌خونه گفت متأسفانه اسلحه‌ی گرم نداره. یه تبر گذاشته بود کنار سرش، یه بیل هم زیر پاش. بچه‌ی دوساله‌شو تو زلزله از دست داده بود و اوضاع روحیش هنوز خوب نبود، راننده تاکسی بود قبل از زلزله،‌ و تصادفاً روزی که ما اونجا بودیم اولین روزی بود که باز داشت می‌رفت سر کارش. یه جورایی خونه‌ش به نظرش قابل زندگی می‌رسید دیگه. زنش رو که معلم بوده (و فامیل الناز اینا)، بنیاد دانش و هنر استخدام کرده بود که تو کارگاه نقاشی و موسیقی‌شون کار کنه. (کسی اگه می‌خواد تو آموزش کامپیوتر یا نقاشی یا موسیقی داوطلب شه برای بم، به ما خبر بده.)

بیشتر مردم هنوز تو چادر بودن. با بهداشت افتضاح. پر از خاک و کنار جوبای پر از لجن.

می‌ترسم از اون روزی که این بلا سر تهران بیاد. یه کشور می‌میره.

2004-06-01

«تأخیر بر خطا ترجیح دارد.» -توماس جفرسون